از آپارتمان ما....

مونده بودیم بریم خونه خودمون یا بریم خونه های سازمانیه دانشگاه.من گفتم خونه های دانشگاه بهتره چون بالاخره افراد بومی نیستن و شرایطی شبیه به هم دارن.از طرفی خونه هاش ساخته قدیم بوود و تا حدودی سنتی.مثلن آشپزخونه ش اُپن نیست ومن این مدلی خیلی دوس دارم یا در اتاقا از اونای هس که شیشه های رنگی داره.مثه مهندسیه خونه های قدیمی اندرونی داره یعنی اتاق خوابا کاملن جداست از پذیرایی وهال و این حرفا، مهمان بیاد  اصن اتاق خوابا رو نمیبینه.از این بوود که خونه خودمون رو به مستاجر تحویل دادیم و اومدیم تو این خونه های دانشگاه. 

 

سه طبقه ،هر طبقه، دو واحد.هر واحدحدود 150 متر هست.ما طبقه همکفیم.یعنی در که باز شه حیاط روبرو درِ.پله مله نداره. خیلی خوبه . 

  

همسایه بغل یکی از همکارای کوروشِ،آقای شریعتی.به شدت فوضول .از اون آدمایی که در که باز میشد سرشو می آورد بیرون بینه چه خبره.یعنی حالمو به هم میزد.خانومش،اوه اوه.یه دوبار رفتم خونه شون .میرفت جلو آینه ی تمام قد وا میساد منم می کشوند کنار خودش بعد می گفت: واای تو چیکار میکنی لاغری . یعنی یه خلِ به تمام معنا.بهش میگفتم:شما ماشالا پسرت وقته زن گرفتنشه . 

یعنی خودشو با من مقایسه می کرد.یا مثلن کله طلاهاشو می آورد نشونم میداد.انواع و اقسام کرم دور چشم ،دور دماغ ، دور لب ،دور ناف،دور کوون ،چه میدونم دور همه جا ردیف میکرد برا من. 

دیگه پامو نذاشتم خونه شون .گاهی کوروش میگفت یه سر برو پیشه خانونه فلانی گفتم :حرفی ندارم برا گفتن باهاش ولم کن تو رو خدا. 

یه هفته ای میشه اسباب کشی کردن ،رفتن خدا رو شکر. 

 

همسایه بالایی،دکتر رحمانی،به زوور جواب سلام میده.به شدت خسیس.اصن با هیشکی ارتباط نداره.واحتمال میدم به خاطر این باشه نکنه کسی از همسایه ها  بره خونه ش واسه دارویی،ویزیتی،چیزی. 

 

طبقه سوم .واحد سمت راست.دکتر بابایی.دوتا بچه داره تو مایه های محمد و نسترن .خانواده  خوبین ،میشه روشون حساب کرد ،بی تفاوت نیستن.گاهی  بچه هاش میان با بچه ها بازی میکنن.ولی باید حواسم باشه بهشون .مثلن وقتی دارن نقاشی میکشن دختره به نسترن میگه:نقاشیه نسترن اصن قشنگ نیست.

منو دیدی عینه این مرغایی هستن که جوجه هاشون رو اذیت میکنن چطوری خشمگین حمله ور میشن عینهو همونا  میام با صدای بلند میگم: 

آففففرین نسترن چه نقاشیه خوشگلی کشیدی .من بهت افتخار میکنم .بعد نسترن میخنده و اون دختره میگه نقاشیه منم خوشگله؟ .میگم آره خوبه.خلاصه این مدلین.  

 

واحد سمت چب،طبق سوم دو تا دندانپزشک خانووم بوودن .الان یکیشون رفته .یه نفر مونده که گاهی یه آقایی میاد پیشش حالا نمیدونم نامزدشه ،شوهرشه ...اصن هر کی میخواد باشه به من چه... اینام جریان دارن با خودشوون. 

تقریبن یک ماه پیش.ساعت 9 صب بوود (صبا ساختمون خالی میشه، سوت و کوور، هیشکی نیس اصن) فقط من خونه بوودم .رو تخت محمد نشستم خیره سرم درس بخونم،پنجره هم باز کردم.هوا خووب بوود . 

یه صدای مبهمی میومد احساس کردم کبوتری،مرغی،چیزی داره سرو صدا میکنه صاحابشم داره هی نازش مده دونه می پاشه واسش میگه :جاان .بیا بیا.دقیقن یه صدای اینطوری بوود. 

یه نیم ساعت گذشت صدا واضح شد.یعنی یه اوضاعی ،یه بساااطی. 

آقاا این زنه هی میگفت:آآآآآخخخخ ....مَرده میگفت:جاااااان.اوون هی میگفت:آآآخخخ این هی میگفت:جاااااااان. 

تمومم نمیشد لامصب.آخه این وقته رووز؟!!! .استغفرا.. .خلاصه دیدم تموم شدنی نیس انگار .پنجره رو بستم.اصن تمرکزم آشو لاش شد .اینم از درس خوندنه من.  

 

بله،داستان ساختمان آپارتمانیه ما هم ا زاین قرار بوود .الان میبینم زیاد فرقی نمیکنه .شاید بین قشر های مختلف جامعه باشیم بهتر باشه  رفتم آپارتمان خودموون .بچه ها داشتن تو حیاط دوچرخه بازی می کردن شلوغ تره،با صفا تر بوود ،انگار زندگی جریان داشت .همسایه هام اصرار کردن که خودتوون بیاین .دقیق معلوم نیست شایدم سال آینده  رفتیم خونه خودموون....

  

 

نظرات 12 + ارسال نظر
belladona دوشنبه 11 دی‌ماه سال 1391 ساعت 10:09 ق.ظ

سلام فاطی جونم واقعا کلکسیون همسایه هات تکمیله گلم مثلا کنار قشر تحصیلکرده ی جامعه هستین

فاطمه دوشنبه 11 دی‌ماه سال 1391 ساعت 10:11 ق.ظ

سلام جیگر.دقیقن.اوضایی دارن واسه خودشوون

یاسی سه‌شنبه 12 دی‌ماه سال 1391 ساعت 07:34 ب.ظ

ایشالا میای خونه خودت به من هم نزدیکتر میشی.

ایشالا

یکانی سه‌شنبه 12 دی‌ماه سال 1391 ساعت 11:11 ب.ظ http://yekaniy.blogsky.com

اینهمه سوزه چرا برگردی ؟!
هیچ چیزی به اندازه همسایه هایی که آدم رو مثه بازپرس ها سوال جواب می کنن ضد حال نیست

سوژه چیه بابا یعنی عذابه...
حالا خوب شد این رفت.پامو از در خونه میذاشتم بیرون میومد میگفت کجا به سلامتی؟

قیچی سه‌شنبه 12 دی‌ماه سال 1391 ساعت 11:15 ب.ظ

سلام فاطی جان.
یعنی معنیه اوون دیالوگه آخ و جان چی میتونه باشه؟؟؟
...
شاید داشتن پنالتی بازی میکردن. شایدم داشتن یه نمایشنامه ی رادیویی رو تمرین می کردن؟

سلام آقا.
والا منم مثه تو معنیش رو دقیق نمیدونم .ولی فک کنم به پنالتی بازی نزدیکتر باشه نه؟واحتمالا شوتای طرف خیلی محکم بووده...

قیچی سه‌شنبه 12 دی‌ماه سال 1391 ساعت 11:16 ب.ظ

فاطی میگم فرق وبلاگ نویسیه منو تو اینه ها...
یعنی من اگه بودم تابلو یوود صداها رو ضبط میکردم (آیکونه خباثت وافر)

من اگه اون موقع حسه وبلاگ نویسی داشتم احتمالن یه شعر در وصفش میگفتم....ولی نه به سرنوشته ایرج میرزا دچار میشدم

قیچی سه‌شنبه 12 دی‌ماه سال 1391 ساعت 11:16 ب.ظ

ببین هیچوقتم که خونه (منظور همون وبلاگ) نیستی. هی ما کامنت می ذاریم و هی جوابی نمی آد.

اوجه فعالیتهای من تو خونه در ساعاته شبانه س چیکار کنم خووو..
ولی جدا از شوخی شب اصن فرصته نت اومدن ندارم.نهار فردا رو باید شب آماده کنم .نسترن ببره مهد.محمد باید آماده بشه برا مدرسه،درسو مشقو کیفو این چیزا یگه.

masoomeh چهارشنبه 13 دی‌ماه سال 1391 ساعت 08:56 ب.ظ

نمیدونم چند بار بهت گفتم ولی واسه هزارمین بار : دیونه ای دیونه.اینا چیه مینویسی دختر

فاطمه چهارشنبه 13 دی‌ماه سال 1391 ساعت 11:28 ب.ظ

سلام معصومه. خوبی ؟
امروز خیلی به یادت بوودم .میخواستم باهات تماس بگیرم.بس که کار داشتم یادم رفت.الانم که میدونم خوابی.ایشالا که خوب وخوشی

ودیوانه را حرجی نیست

ممدوسین جمعه 15 دی‌ماه سال 1391 ساعت 10:37 ق.ظ http://QALAMRIZHA.BLOGSPOT.COM

به نظر من که همچین خونه ساکت و آرومیو که گفتی از دست نده. صبحهای ساکت برای همه چیز خوبه. هم مطالعه هم تفکر هم مکالمات دوجانبه (از همونایی که نوشتی). و مهمتر از همه خونه مفتی نشستی داری از خونه خودت پول درمیاری بری کجا؟ اقتصاد و فرموش نکن. پول در بیار. با دوتا بچه دختر پس فردا باهاس هزار جور خرج کنی. (ایکون پیربابای واعظ) نشنیدی از قدیم گفتن مفت با شه جف جف باشه؟ بیشی تو خونه سازمانی خو

آره والا .اصن از همون اولش هم با همین دیدگاه اومدیم اینجا بالاخره ۵ سال افراد غیر بومی حق استفاده از منازل سازمانی رو دارن.خرجم که اوووه بالاس شدید.اصن فک نمیکردم بچه اینقد خرج داشته باشه.همین الانشم چن روز پیش رفتم واسه نسترن لباس خریدم .شد ۳۰۰ هزار تومن

کوروش دوشنبه 18 دی‌ماه سال 1391 ساعت 01:23 ق.ظ

لااقل اسم مردم را نمی آوردی(ایکون شوهر واعظ). بنده خداها چکار کنن اونا هم یه درگیری های دیگه ای دارن بلاخره همه مون درگیریم به یک سری مشکلات(باز هم همون آیکون)

بخوام یه حرفی رو بزنم میزنم .چیکار کنم خووو

نون الف پنج‌شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 07:22 ب.ظ http://lore.blogsky.com



برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد