چقدر لحظه هایمان بی برکت شده.انگار زمان می دود و من به دنبال زمان.چشمهایم را که باز میکنم هنوز چیزی ندیده ام باید ببندم. من می مانم و کوله باری از کارهای به جا مانده .من می مانم و حسرتهای همیشگی آن شاعر گتوندی ،همان دیر شدنهای زود.
عوض شده ، روزگارمان عوض شده .انگار زمان هم مانند خیلی های دیگر گریبان گیره
قحطی ست.ای کاش یوسفی می بود و چاره ای می اندیشید.
چقدر سخت است این لحظه های بی برکت را نفس کشیدن .عینه جان کندن می ماند.عینه جان کندن....
دیدنه عکسهای یادگاری واقعن حال و هوای آدم رو عوض میکنه .همیشه عکس رو بیشتر از فیلم دوس داشتم .عکسهای یادگاری که تو سفرهای مختلف گرفتم.عکسهای یادگاری که با دوستام گرفتم.این چن تا عکس خیلی خیلی به دلم نشست:
یادت می آید آن روزهای دور
آن روزهای سرد
آن روزهایی که سردی باغ ارم
گم میشد در گرمی دستهای به هم گره خورده مان
یادت می آید مرا می گفتی که:
آرام چشمانت آرامم میکند.
چه خوب است این روزها نیستی
چه خوب است که نیستی
نیستی ببینی چشمانم همرنگ غروب شده
نیستی ببینی چشم به راه در هم شکستن و
گوش به زنگ از هم گسستنم
اما میدانی
باید بمانم
به همین سادگی.....
به جنین مهربانی که در بطن خاکستری شعور تو،
پیچ و تاب را،
در جستجوی بهانه هاست،
بیاندیش،
او را بی درد،
بی اشک،
بی فریاد،
بی خونریزی،
نمی توان زاد،
فرزندی عزیزتر از عشق؟!
پ.ن:این درد ،اشک،فریاد وخونریزی یه روند طبیعی هست برای رسیدن به هدفی مقدس.روندی طبیعی که این روزها اینقدر غریب و غیر طبیعی شده که برای اندک افرادی قابل تحمله.و از همینه فراگیریه خود پرستی،خودخواهی،خودبینی،از همینه غربته معنای حقیقیه عشق.و از همینه که وقتی آدمهای این دوران تلخ ،کسی رو میبینن متفاوت از این اوصاف اورا ساده خطاب میکنند
مرد را دردی اگر باشد خوش است
دردِ بی دردی علاجش آتش است
.
.
.
.
با صدای:شهرام ناضری
شعر:مجذوب علیشاه