تنها تو بمان

نمی دانم کداممان زودتر دست می کشیم...من...یا تو؟یعنی ممکن است روزی از تو دست کشیدن؟!اما دستی که از دامان تو کشیده شد به کجا می تواند بیاویزد؟جای دیگری می ماند؟ میدانم و میدانی که نیست...جای دیگری نیست.

در این سوت وکور دل تمام میشوم اگر نباشی،تاب نمی آورم...من به فدای چشمان رحمانی ات در این درد بی سامان با نیم نگاهی مرا دریاب....


خنده بر هر درد بی درمان دواست...

یکی از بیماران بستری در بخش ما، پیرزن 65 ساله ی هست که به شدت اخمو و کم حوصله س. حدود دو ماهی میشه به دلیل شکستگی ران در خدمتش هستیم..اصالتن لر بختیاری و لهجه شیرینی داره ،اما زبانش تلخ،همراه با طعنه و کنایه...


من همیشه بهش حق میدم،خسته شده، در سنی نیست که بتونه همچین دردی رو و چندین بار به اتاق عمل رفتن رو تحمل کنه.البته به ندرت  پیش اومده که من پرستارش باشم.


دیشب بیمار من بوود .شاید هر یک ساعت منو صدا میکرد و غر میزد :این دارو رو اشتباه وصل کردی،فلان قرص رو نباید این ساعت به من میدادی،وقتی از اتاق میری بیرون  چرا در رو میبندی؟و...

ومن هر بار یا میگفتم چشم و یا اگه حرفش اشتباه بوود براش توضیح میدادم.ولی اون همچنان اخمو بود و غر میزد .الان که فکرش رو میکنم اصن یادم نمیاد که بخنده.


خلاصه دم دمای صب که بیمارا رو برا رفتن به اتاق عمل آماده میکنیم.رفتم بهش گفتم:مادر جون گان(یه کاور هست که موقع رفتن به اتاق عمل بیمارا به جای لباس تنشون میکنن) رو که خریدی کجاس؟ باید بپوشی .ساعت 7 میری اتاق عمل.


انگار بهش فحش داده بوودم عصبانی شد گفت:یه ملافه ی نیدَن پامو بوپوشونُم، هِی ایگو گُندِتِ کُو بَرِت،گندت کُو برت...


اینقد خندیدم ،بلند بلند...یعنی گفتم الانه که داااد میزنه بخشو میذاره رو سرش.برخلاف تصورم لبخند زد،نگام کرد و گفت:

قربونه ایی ابروات..(هیچ جا هم نه ابرووو).


و بالاخره من لبخند این بیمار رو دیدم.


تصویر

"

این که همراِهِ تو می گرید،آیینه ست


تو همین چهره ی تنهایی...."




http://s4.picofile.com/file/7818009565/1044404_1415300718610976_1778141143_n.jpg