سوگواری رنگین!

آن روز دلگیر به خانه آمدم، 

 

بیچاره در خود دست و پا میزد ، 

 

انگار او را رهیدنی در کار نبود.

   

 دل،یکدله است و همه عالم هزل.... 

 

شرمنده میشوی، 

 

از دلت، 

 

از لحظه هایت، 

 

از خودت، 

 

 اینجاست که دل، 

 

دلگیر می شود...  

 

 

پ.ن:از بچگی این آهنگ رو دوس داشتم.برو تو مایه های هفت ،هشت سالگی.سفر که میرفتیم شب که همه میخوابیدن بابام این آهنگو تو ماشین میذاشت.خیلی خاطره سازه برام....

پژواک

دیوانگی طلیعه ی عقلی ست کهنه کار، 

 

عقلی که، 

 

عاقلانش از یاد برده اند... 

 

عقلی که بازتاب جنونی مقدّس است.  

 

"گر در سرا کس است، 

 

یک حرف هم بس است."

  

 

واسونَک..

واسونک، شعرِ محلی شیرازیه که در مراسمه عروسی بخصوص اگه سنتی باشه مهمان ها برا عروس و داماد میخونن.

 

جِنگه،جِنگه ساز میاد از بالای شیراز میاد..... 

 

بشنوید، با صدای محمد نوری

جورِ دیگر باید دید.

سوم آبان آخرین روز کاریه من بود،صبکار بودم.استعفام رو که نوشتم و گذاشتم رو میز مترون گفت: 

باید تا وقتی که درخواست استعفات بررسی بشه بیای سر کار.  

 

گفتم:نمیام 

  

گفت:اینطوری غیبت میخوری وترک خدمت برات محسوب میشه و بعدم حکم اخراج...  

گفتم:ای بابا خانومه فلانی،ما که پیه همه چیو به تنمون مالیدیم،حکمِ کفن و دفنمم که بزنن نمیام دیگه. 

 

تنها کسی که اظهار رضایتمندی کرد کوروش بودوبرای من همین کافی بوودکه حرفای دیگران رو نشنیده بگیرم. 

 

وقتی زن مسئولیتِ خونه و زندگیو بچه رو میپذیره ،مثه آدم میپذیره.اصن با کاره خانومایی که هنووز تو خونه بهشون نیاز هست به شدت مخالفم.یعنی چی بچهء دو ماهه رو هِلِک هلک بغل کنی یه شیشه پستونکم بذاری بغل کیفشو رهاش کنی تو مهد کودک که چی بشه؟! 

که بگی سرکار میری،درس خوندم حیفه خونه بشینم،ارزش و منزلت اجتماعیه زن حفظ میشه.. 

 

چه میدونم از این ...شعرایی که زیاد شنیدیم و میشنویم.والا سر کار رفتن خانوما تو خیلی از خانواده ها فقط برا رقابت و چشم هم چشمیو این حرفاس . 

 

تو این مملکت که هیچیش به آدم نبرده،با این سیستمه مدیریتیِ گووهش، که هرکی مارکه خِنگی بزنه رو پیشونیش، راحت میتونه هرجا دلش بخواد بچره و احترامش هم به جاس و در عوض هر کی مسئولیت پذیر باشه و کار دُرُس ،خون به دلش میشه . اگه خانوما با این روحیه شکنندشون کار کنن یا تبدیل میشن به یه موجود ضُمخت، تقریبن تو مایه های کرگدن یا دیگه حوصله بچه و خونه و شوهرو این بساطا رو ندارن که. 

 

یه رفیق دارم ،جامعه شناسی میخونه یه تحقیق داشت  واسه پایان نامه و این بندو بساطا می گفت 60 درصدنوجوانای لاابالی و داغون پدر و مادرشون  هردو شاغلن.  

 

چی بگم والا ،ای کاش اونقدر دیدگاه ها تغییر می کرد که زنها به زن بودنشون ،به خانه دار بودنشون وبه مادر بودنشون افتخار میکردن نه به..... 

سفر به خاطرات....

گاهی وقتها لازم است که آدم چشمهایش را ببندد و با دو بال خیال پرواز کند به آسمان خاطرات خوبش.چقدر حال آدم خوب می شود. انگار در همان مکان،همان زمان و با همان آدمها هستی .گاهی با خودت لبخند میزنی ،گاهی با صدای بلند می خندی.هر چند ممکن است در همچین لحظاتی اگر کسی شما را ببیند دیوانه خطابتان کند،که اصلن مهم نیست. 

 

به نظر من خاطرات خوب و بد درست مثلِ آب شیرین و آب شور هستند که هیچ راهی به هم ندارند و به هم وارد نمی شوندحداقل برای من که اینطور است .وقتی در ذهنم خاطراتِ خوب تداعی میشود اگر خودم را بکشم،هیچ خاطره بدی به ذهنم نمی آید و این خوب است. 

 

اما خدا نصیب نکند زمانی را که بالهای خیالم مرا می کشاند به آسمان خاطراتِ بد.اینجاست که تنها و تنها راه رهایی از این آسمان  سیاه و تار و نکبتی حضور یک شکارچی مهربان است که بالهای بنده را نشانه بگیرد و نجاتم دهد. 

 تداعی خاطرات بد آدم را ضعیف می کند، روح را بیمار می کند ،مثلِ خوره می افتد به جان آدم ....  

    

........ 

  

امروز با خاطرات خوبم خوب بودم.امروز آسمان خاطراتم به زیبایی باغ ارم بوود.به زیبایی درختان عریانش.امروز آسمان خاطراتم سرد بوود و پاییزی....