بیاور باده مستم کن...

شبی روشن


شبی سرشار از هستی


شبی پتیاره ، بی پرده


شبی مست و شبی شیرین


شبی حیرانِ از باده


شبی تا صبح آواره


شبی از عشق آغشته


شبی از دست من رسته

.

.

.

رها گشتم در آغوشش


میان دست و بازویش


اسیر بوسه هایم شد


سر ودست و تن رویش...

.

.

.

چه پر لذت گناهی بود


به روی سینه اش من تنگ خوابیدم


ولی افسوس و صد افسوس


برامد صبح تاریکی


و گم شد قد وبالایش


میان حسرت چشمان بی تابم

.

.

.

و اما تو...


بیاور باده مستم کن


برای یک شب دیگر


شبی روشن


شبی سرشار از هستی


شبی پتیاره بی پرده.....