بوسه هایت

بو سه هایت بر تنم جان می دهد


عقل را نا خوانده فرمان می دهد


صبر را از شهر بیرون می کند


شرم را یکباره جیحون می کند


جان من از سینه بر لب آمده


بوسه هایت باده بر دست آمده


بوسه هایت مستِ مستم می کند


آبرو را تیغِ دستم می کند


دامن دل را به هوس می زند


حوصله را سر به فلک می زند


بوسه هایت را رها کن،وا مگیر


تا شوم همسنگ آن مستان پیر


شعر من از بوسه ی تو هست شد


خوب و بد این جا همه یک دست شد



ف.ح

92/6/17