-
تالیف جدید پدر: سقیفه و پیامدهای آن (ریشه های اختلاف و تفرقه ی مسلمین با استفاده از منابع اهل سنت)
جمعه 7 فروردینماه سال 1394 13:21
این کتاب در دو بخش تنظیم شده است. در بخش اول به شرح سقیفه و پیامدهای آن می پردازد. این بخش منصفانه و بدون جانب داری وقایع بعد از ارتحال پیامبر اکرم(ص) را با استفاده از منابع معروف و مورد قبول برادران اهل سنت بررسی نموده و از کتب صحیح از نظر آنان استفاده نموده است. در این بخش چگونگی تشکیل حکومت مورد بررسی و تحلیل قرار...
-
از مرور خاطرات...تا...من
پنجشنبه 14 اسفندماه سال 1393 22:11
اینجا..خاطرات زیادی دارم..خاطرات خوب و پاک..زمان میگذره و خاطرات میمونن...عمر ما میگذره و خاطرات میمونن..بعضی ها بزرگ تر میشن و بعضی ها کوچکتر..بعضی ها پخته میشن و بعضی ها خام...خوشا به حال بزرگتر ها و پخته ها و بدا به حال کوچکتر شده ها و خام شده ها...ازاین جهت بد به حالشون ،چون کوچک شدن و خام شدن تاوان داره... به هر...
-
بعید نیست...باید مراقب بود
چهارشنبه 15 مردادماه سال 1393 11:06
این جمله رو زیاد شنیده بودم که:"هیچ کاری از هیچ کس بعید نیست"... ولی زیاد توجهی بهش نداشتم در واقع اصن قبولش نداشتم...الان قبولش دارم..آدمی همینه، هیچ کاری ازش بعید نیست. وقتی مغرور بشی..وقتی از خدا دور بشی وقتی با دلایل بیخود خودت رو توجیح کنی، وقتی با آدمهای شیطان صفت همنشین بشی...هیچ کاری ازت بعید نیست....
-
حسِ رسیدنِ به اوج...
یکشنبه 8 دیماه سال 1392 14:22
روزگار،روزگاری ست که داشتن حس خوب رو کمتر تجربه می کنی.قبلا اینطوری نبود ولی الان اینطوری شده .هر چیزی هم که کمتر دم دست باشه وقتی حسش می کنی و به دستش میاری درکش برات خیلی لذت بخش تره. حس خوب یعنی حس الانه من. حس خوب یعنی دیدین پدر و مادرت بعد از 5 ماه . حس خوب یعنی آزمونای پسرت همش بدون غلط باشه . حس خوب یعنی وقتی...
-
بوسه هایت
چهارشنبه 1 آبانماه سال 1392 23:21
بو سه هایت بر تنم جان م ی دهد عقل را نا خوانده فرمان می دهد صبر را از شهر بیرون می کند شرم را یکباره جیحون می کند جان من از سینه بر لب آمده بوسه هایت باده بر دست آمده بوسه هایت مس تِ مستم می کند آبرو را تیغِ دستم می کند دامن دل را به هوس می زند حوصله را سر به فلک می زند بوسه هایت را رها کن،وا مگیر تا شوم همسنگ آن...
-
از نو...
دوشنبه 29 مهرماه سال 1392 09:37
دوس دارم بارون بباره ... بارون، نه...سیل..برا خودم میگم،سیل بیاد همه چیو ببره...دستام،چشام، پاهام..فکرو خیالم رو... صدامو،خنده هامو ، گریه هامو ، همه چیو...بقیه باشن... کوروش،محمد ،نسترن.... فقط یه مدت سیل منو ببره .بعده اون یه مدت دوباره جووونه بزنم .حالا نمیدونم از کجا از هرجا که خدا دلش خواس از تو زمین، تو آسمون ،...
-
بیاور باده مستم کن...
دوشنبه 18 شهریورماه سال 1392 17:44
شبی روشن شبی سرشار از هستی شبی پتیاره ، بی پرده شبی مست و شبی شیرین شبی حیرانِ از باده شبی تا صبح آواره شبی از عشق آغشته شبی از دست من رسته . . . رها گشتم در آغوشش میان دست و بازویش اسیر بوسه هایم شد سر ودست و تن رویش... . . . چه پر لذت گناهی بود به روی سینه اش من تنگ خوابیدم ولی افسوس و صد افسوس برامد صبح تاریکی و گم...
-
بی آغاز...بی انجام...
سهشنبه 22 مردادماه سال 1392 13:31
خسته ات کرده ام ،میدانم... سالهاست ،تو را پیموده ام سالهاست تمامِ ناتمام تو را پیموده ام پی در پی، راه به راه، سحرگاه، شامگاه... من همه ی تو را میشناسم و تو همه ی خیال من را تحمل کن این تقدیر بی سر و پا را خسته ای،میدانم،اما تحمل کن.... پ.ن:چقد دلم برا اینجا و بچه ها تنگ شده بوود .خیلی زیاد .وبالاخره این ماه مبارک...
-
تنها تو بمان
دوشنبه 17 تیرماه سال 1392 16:18
نمی دانم کداممان زودتر دست می کشیم...من...یا تو؟یعنی ممکن است روزی از تو دست کشیدن؟! اما دستی که از دامان تو کشیده شد به کجا می تواند بیاویزد؟جای دیگری می ماند؟ میدانم و میدانی که نیست...جای دیگری نیست. در این سوت وکور دل تمام میشوم اگر نباشی،تاب نمی آورم.. . من به فدای چشمان رحمانی ات در این درد بی سامان با نیم نگاهی...
-
خنده بر هر درد بی درمان دواست...
سهشنبه 11 تیرماه سال 1392 20:44
یکی از بیماران بستری در بخش ما، پیرزن 65 ساله ی هست که به شدت اخمو و کم حوصله س. حدود دو ماهی میشه به دلیل شکستگی ران در خدمتش هستیم..اصالتن لر بختیاری و لهجه شیرینی داره ،اما زبانش تلخ،همراه با طعنه و کنایه... من همیشه بهش حق میدم،خسته شده، در سنی نیست که بتونه همچین دردی رو و چندین بار به اتاق عمل رفتن رو تحمل...
-
تصویر
سهشنبه 4 تیرماه سال 1392 14:52
" این که همراِهِ تو می گرید،آیینه ست تو همین چهره ی تنهایی...."
-
یادت...
جمعه 31 خردادماه سال 1392 23:26
انگار خودت نمی شو د که باشی ، می شودها ، امانمی گذارند که باشی . یادت را کسی نمی بیند . یاد ِ صدایت را،یادِ نگاهت را، یاد همربانیت را، یادت با خیال راحت در خاطرم می ماند، چقدر یادت آرام است و با وقار،درست مثله خودت... می گذارمش گوشه ی قلب کوچکم می ماند برای همیشه... هرجا که باشی... هرجا که باشم... می ماند برای...
-
خونه ی ما...
جمعه 24 خردادماه سال 1392 14:34
نقاش یِ محم ّ د اتل و متل ، نازنین دل ، زندگی خوبه و مهربونه...
-
انتظار....
سهشنبه 21 خردادماه سال 1392 13:51
سالهاست ، من نشسته ام در انتظار، اما....نیست، بار هیچ سایه ای به دوشِ راه نیست ، یوسفی به جز خیال در زلال ژرف چاه نیست، نیست ، نیست ، نیست، آه! نیست...
-
صدای رعد...
پنجشنبه 9 خردادماه سال 1392 18:15
وقتی بودنش،آرام آرام ، می میرد دیگر شکستنش هم صدا ندارد، آری! این بودن است که می میرد او را در عرش چال خواهم کرد شاید...
-
به بهانه ی روز پدر،همسر و برادر...
پنجشنبه 2 خردادماه سال 1392 02:34
از پدر گفتن برایم سخت است، زیرا هیچکس آنطور که باید پدر را نمی شناسد. آن زمان که کنارش بودم،خوبی هایش را نمی دیدم.نسبت به خیلی از کارهایش معترض بودم.اما الان که دورم، وقتی رفتار و کردارش را از زمانی که به یاد دارم مرور می کنم به خودم معترض می شوم که چرا آن طور که باید از وجودش بهره مند نشدم،از دانسته هایش،از علمش،از...
-
از شهری گرم و صبوور....
دوشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1392 12:36
اولین باری که وارد شهر اهواز شدم،وقتی در و دیوار و درختهای این شهر را دیدم یک آدم رنگ پریده،غمگین و خسته که متحمل سختی های زیادی هست به ذهنم آمد. بافت شهر بسیار قدیمی،درختهایش بسیار رنگ پریده و مظلوم،اصلن حس خوبی نبود.والان نم نمک و کم کَمَک دارم متوجه میشوم که در و دیوار و درختهایی که دمای 50 درجه ی سانتی گراد به...
-
قلب قرآن.
شنبه 28 اردیبهشتماه سال 1392 19:57
پ.ن: خدا با منه تا تو با من عجینی ....
-
خاطرات ماندگار
شنبه 21 اردیبهشتماه سال 1392 23:21
باغ ارم بعد از حافظیه یکی از مکانهای مورد علاقه ی من بوود و هست. یادمه بچه بوودم ،مدرسه نمی رفتم.بابام اونجا کلاس داشت.منو هم همراه خودش برد.این دانشجوها ریختن رو سر من و سوال پرسیدن و فضولی کردن که چنتا خواهر داری ؟چنتا داداش داری؟چه میدونم خونتون کجاس؟ و ازاین قبیل فضولی ها... یکیشون یه انار کوچولو بهم داد ،بس که...
-
آبروی دل....
سهشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1392 16:35
زل زده شب باز در آن چشمهات تا که کند سیر تر از من نگات در سفر چشم تو سر باختم کولی شیراز شدم، تاختم دست فرا گردنت انداختم خرمنی از بار گنه کاشتم پرده ی خجلت به کناری زدم من به لبت بوسه ی هاری زدم جان من و جان تو در هم نشست خنده ی نازت، دهن غنچه بست زخم غم عشق تو سر باز کرد آبروی دل همه بر باد کرد می ته این خمره به جوش...
-
قصّه گو...
دوشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1392 10:49
آن روز دوباره یاد آن قصّه ی قدیمی نفسهایم را تنگ کرد.گفتم به او که می فهمد بگویم شاید سبک شوم. من می گفتم و او نگاه می کرد،اما نه به من،به فرداهای تلخ پر از دیروزم،به لحظه های آرام آرام در خود شکستنم،به آوارگیم در این طوفانسرای تنهایی،به آوارگیم.... من می گفتم،از شب ، از باران ، از درد ، از فریاد ، از راه ، از جاده،...
-
همینطوری...
جمعه 30 فروردینماه سال 1392 21:45
-
همین خوبه...
سهشنبه 20 فروردینماه سال 1392 15:06
همین که آدمایی کنارت هستن که هوات رو دارن خیلی خوبه ،حتی اگه انگشت شمار باشن.همین که صدای شنیدنه خنده ت واسه آدمایی که هوات رو دارن مهم باشه همین خیلی خوبه. همین که دلت تنگ میشه برا آدمایی که چن ساعت در کنارشون بودن خستگی رو از تنت و غم رو از دلت بیرون میکنه خیلی خوبه. همین که گاهی وقتا ناز کنی و اون کسی که باید ناز...
-
شاید تقدیر باشد....شاید.
یکشنبه 11 فروردینماه سال 1392 01:28
آدمیه دیگه ، هزار تا اتفاق ممکنه بیوفته....... . . . و افتاد،یکی از آن هزار اتفاق افتااد. کاش برای آنها که دوستشان دارم و ندارم،همیشه اتفاق خوشایند بیفتد. کاش برای آنها که دوستشان دارم و ندارم ،اتفاقی نیفتد که از فرط فریاد کشیدن طعم خون گلویشان را بچشند. کاش برای آنها که دوستشان دارم و ندارم ،اتفاقی نیفتد که بخواهند...
-
حقیقت سبز.
سهشنبه 29 اسفندماه سال 1391 12:06
گذشته است خزان، شکسته است زمست ا ن، رسیده است بهار ، خوش است کوچ، خوش است.... عیدتون مبارک پ.ن : فردا راهی سفر هستم ، گفتم از الان عید رو به دوستا ی گلم تبریک بگم.خلاصه حلالمون کنید آدمیه دیگه، هزار تا اتفاق ممکنه بیفته.سال خوبی داشته باشید و خدا نگهدار. تقدیم به دوستان خوبم با آرزوی بهترین ها
-
به بهانه ی بزرگداشت پروین...
پنجشنبه 24 اسفندماه سال 1391 19:09
رخشنده اعتصامی ،معروف به پروین اعتصامی از دید استادش(سعید نفیسی) این چنین توصیف شد: "پروین،رنگی سپید وگونه هایی گلرنگ وشاداب ودهانی کوچک ولبهایی پر داشت وچشمهایی آرام. با نگاهی نه در مسیر موازی(نوشته اند که چشم راست او اندکی انحراف داشت). پروینی که من دیدم و بارها دیدم بدین گونه بود:قیافه ای بسیار آرام داشت.با...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 20 اسفندماه سال 1391 22:25
از فردا به مدت دو هفته مهمان دارم.اول خواهرجان و شوهرخواهر جان، بعدشم مامان،بابا و داداشم. خیلی خوشحالم وتازه الان میفهمم که چقد دوسشون دارم. یادمه اول راهنمایی سه ماه بستری بودم،بیمارستان سعدی،دیگه تو بخش اطفال و کلن تو بیمارستان واسه خودم یه شخصیتی شده بودم. از آشپزخونه گرفته تا آزمایشگاه و قسمتای دیگه همه میشناختن...
-
کوتاه کنم قصّه، که...
چهارشنبه 16 اسفندماه سال 1391 14:11
...فرصت زیاد نیست،باید نفس کشید.
-
غروب...
سهشنبه 8 اسفندماه سال 1391 16:02
چه تماشایی بود دریای دل در لحظه لحظه ی غروب حضورت، ف ر یاد سر دا د و گریبان چاک کرد، آسمان به خون نشست. رفتی! وخوب می دانستی چه می کند سکوت نبودنت...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 اسفندماه سال 1391 22:05
زیاد اهله تماشای شبکه های ماهواره ای فارسی زبان نیستم چون اغلب چرت و پرت میگن و مزخرف به ملت تحویل میدن.اون روز اتفاقی بعد از مدتها شبکه من وتو رو نیگاه کردم و برنامه آکادمی حاج خانومه ۶۵ ساله رو دیدم. از این صدا خوشم اومد .نه فقط از صداش،اجرا و چهره ی آرومش هم برام جالب بوود...