قصّه گو...

آن روز دوباره یاد آن قصّه ی قدیمی نفسهایم را تنگ کرد.گفتم به او که می فهمد بگویم شاید سبک شوم.


من می گفتم و او نگاه می کرد،اما نه به من،به فرداهای تلخ پر از دیروزم،به لحظه های آرام آرام در خود شکستنم،به آوارگیم در این طوفانسرای تنهایی،به آوارگیم....


من می گفتم،از شب ، از باران ، از درد ، از فریاد ، از راه ، از جاده، از دست.... از دیوار...و او نگاه

می کرد،اما نه به من، به خاموشی روزگارم،به تاریکی دنیای کودکی ام.


من می گفتم و او....عاقبت بغضش شکست...


به گمانم قصّه گوی خوبی هستم.اما نمی دانم این قصّه را در کنج ویرانه ی کدام هیچ آباد مدفون کنم تا دیگر یادش نباشد....



نظرات 8 + ارسال نظر
رویا دوشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 11:35 ق.ظ

قصه های من دگر، ماه پیشانی و قصر سپید ندارد...

قصه های من دگر، تک سوار و رود خانه ی نیل ندارد...

قصه های من دگر،شب نقره و آسمان آفتابی ندارد...

آخر این قصه هاا دگر،یک قصه گووی غصه خوان دارد...


((با صدای شیرینت،هر داستانی،شنیدنی ست...))


سلام رویا جان .
یاد همچین قصه هایی بعضی اوقات اذیت میکنه ولی میدونی احساس میکنم هربار که برام یاد آوری میشه بزرگتر میشم ....

ممنونم از لطفت و دوست دارم....

موبیوس کبیر دوشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 01:42 ب.ظ http://drstrangelove.persianblog.ir

مدفون نمی شوند. تا آخر بر دوشت سنگینی میکنند و تو کاهی فراموش می کنی سنگینی دوشت را و گاهی خسته ات می کند اینهمه بار

گاهی فراموش میکنی وگاهی خسته ات میکند....دقیقن...

یاسی سه‌شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 03:46 ب.ظ

دردها شاید فراموش نشن اما وقتی رنگ زمان روشون بشینه آروم آروم کمرنگ میشن.به اینجور غمها هیچ وقت بها نده تا بزرگ نشن.بشکنشون و زیر پاهای قدرتمندت لهشون کن.فاطی جون میدونم که میتونی

ممنومنم یاسی عزیز.جریان همون گاهی هست.امیدوارم اینطور باشه ...

قیچی چهارشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 08:03 ب.ظ

بابا خدا رو شکر کن جوجه
حداقل یک "اوویی که میفهمد" داری
ما که اینا رو شبا واسه متکا تعریف میکنیم خواهر

والو کاکو ایی "اوی ما" که شومو منظورتون هست دس کمی از متکا نداره..
اصن حوصله ی شنوفتنه همچی مسائلی رِ نداره....او که میگم یه جوجه یی مثه خودومه

قیچی چهارشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 08:05 ب.ظ

اوون آیکونه خنده ای که گذاشتم برای منی که از آیکون استفاده نمی کنم معنیش اینه که واقعن از خرف خودم خندم گرفته
...
نه ولی بچه های وبلاگی هم شنونده های خوبی هستن انصافن

خو ما هم که ایکون میذاریم یعنی دقیقن هموجوری هستیم.امشب عجیب دلوم هووی شیــــــــــــــــــــرازو کِرده.....

قیچی پنج‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 07:07 ب.ظ

خونواده 23 اردیبهشت میرن شیراز
ولی من همچنان اینجام
یوهاهاها

یاسی سه‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:10 ب.ظ

سلام فاطی جون.روزت مبارک مامان مهربوووون.

فاطمه دوشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:05 ق.ظ

سلام به روی ماهت یاسی جوون .بالاخره یه نفر این رووز رو به من تبریک گفت:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد