-
در،میخ،تخته،چکش.....
پنجشنبه 3 اسفندماه سال 1391 13:04
شنبه شیفت صبح بودم.تقریبن اواخر ساعت کاری بود حدود ساعت۱:۳۰ که کارامون تمام شده بودو با بر و بچه ها تو استیشن مشغول غیبت کردن و مسخره کردن اینو و اون خندیدن و در کل گذراندن وقت باقی مانده به لهو و لعب. یکی از بچه ها که عصر کار بود از راه رسید با یه شاخه گل میخک که خیلی قشنگ تزئین شده بود.اومد سمت من گل رو بهم داد و...
-
ساده دوستت دارم
سهشنبه 17 بهمنماه سال 1391 14:16
هر چه بیشتر می گذرد هر چه بیشتر آدمها را می بینم و می شنوم عزیز و عزیز تر می شوی مرا به بازی الفاظ نیازی نیست با همان احساس صادقانه و کودکانه ام دوستت دارم ساده،دوستت دارم بی هیچ نقش ونگاری بی هیچ رنگ ولعابی دوستت دارم بی آنکه بدانی دوستت دارم تا خاکسترینه ی فرجام، بی چون و بی کدام تمام..... پ.ن:تا با غم عشق تو مرا کا...
-
خاطرات ماندگار..
دوشنبه 9 بهمنماه سال 1391 14:41
حدود ساعت ۱۲ نیمه شب بود که به مدینه رسیدیم.حاج آقای کاروان گفت:میدونم خسته هستید ولی اونایی که دوس دارن تا نیم ساعت دیگه آماده باشن بریم مسجد النبی یه سلام بدیم و برگردیم. خستگی برایم معنایی نداشت.وارد اتاق که شدم سریع غسل کردم،لباس سفید پوشیدم.شال وچادر سفید سر کردم و آماده رفتن.نگاهی به آینه انداختم، بی دلیل به...
-
بر سر تربت ماچون گذری همت خواه .که زیارتگه رندان جهان خواهدبود
دوشنبه 9 بهمنماه سال 1391 00:16
گاهی لازمه از قیل و قالها دوری جستن و پناه آوردن به هنر، به صدا ،به شعر ،به حافظ . آدم آروم میشه مخصوصن در سکوته شب. الا ای پیر فرزانه ..... با صدای پریسا. سال 1354 مراسمه جشن و هنره شیراز،حافظیه .
-
آیا خبری هست هنوز؟!!
چهارشنبه 4 بهمنماه سال 1391 10:33
صدایت خاموش شده ، و نام و یاد و اندیشه ات به فراموشی سپرده شده. چه رویین تن شده است بال ریا و تزویرشان، وچه اوج گرفته است عوعوی سگان اطرافشان، وچه سیاه است آسمان این دیار در امواج بال کلاغان....
-
حرفهای نا تمام...
دوشنبه 2 بهمنماه سال 1391 03:01
چقدر لحظه هایمان بی برکت شده.انگار زمان می دود و من به دنبال زمان.چشمهایم را که باز میکنم هنوز چیزی ندیده ام باید ببندم. من می مانم و کوله باری از کارهای به جا مانده .من می مانم و حسرتهای همیشگی آن شاعر گتوندی ،همان دیر شدنهای زود. عوض شده ، روزگارمان عوض شده .انگار زمان هم مانند خیلی های دیگر گریبان گیره قحطی ست.ای...
-
خاطرات ماندگار...
چهارشنبه 27 دیماه سال 1391 13:26
دیدنه عکسهای یادگاری واقعن حال و هوای آدم رو عوض میکنه .همیشه عکس رو بیشتر از فیلم دوس داشتم .عکسهای یادگاری که تو سفرهای مختلف گرفتم.عکسهای یادگاری که با دوستام گرفتم.این چن تا عکس خیلی خیلی به دلم نشست:
-
به همین سادگی...
دوشنبه 25 دیماه سال 1391 11:02
یادت می آید آن روزهای دور آن روزهای سرد آن روزهایی که سردی باغ ارم گم میشد در گرمی دستهای به هم گره خورده مان یادت می آید مرا می گفتی که: آرام چشمانت آرامم میکند. چه خوب است این روزها نیستی چه خوب است که نیستی نیستی ببینی چشمانم همرنگ غروب شده نیستی ببینی چشم به راه در هم شکستن و گوش به زنگ از هم گسستنم اما میدانی...
-
سکّه ی عشق...
جمعه 22 دیماه سال 1391 23:45
به جنین مهربانی که در بطن خاکستری شعور تو، پیچ و تاب را، در جستجوی بهانه هاست، بیاندیش، او را بی درد، بی اشک، بی فریاد، بی خونریزی، نمی توان زاد، فرزندی عزیزتر از عشق؟ ! پ.ن:این درد ،اشک،فریاد وخونریزی یه روند طبیعی هست برای رسیدن به هدفی مقدس.روندی طبیعی که این روزها اینقدر غریب و غیر طبیعی شده که برای اندک افرادی...
-
دردِ این روزهایمان....
سهشنبه 19 دیماه سال 1391 22:42
مرد را دردی اگر باشد خوش است دردِ بی دردی علاجش آتش است . . . . آتش در نیستان با صدای:شهرام ناضری شعر:مجذوب علیشاه
-
دریا،موج،من....
جمعه 15 دیماه سال 1391 19:00
موج، دریا را، می آشوبد، پای می کوبد. بذر خود بودن را در بن دریا می کارد، خیز بر می دارد، سبز می روید، می بالد، می موید، می نالد. آی... من موجم.... موج،آزاد است.....
-
این سرو آزاد را دوست دارم...
چهارشنبه 13 دیماه سال 1391 17:35
و حسین(ع) کندوی پیکار رابا انگبین خون آگنده است.... . . . سخت است از دل بگذرانم تا چه رسد از آن سخن برانم...
-
از آپارتمان ما....
دوشنبه 11 دیماه سال 1391 09:58
مونده بودیم بریم خونه خودمون یا بریم خونه های سازمانیه دانشگاه.من گفتم خونه های دانشگاه بهتره چون بالاخره افراد بومی نیستن و شرایطی شبیه به هم دارن.از طرفی خونه هاش ساخته قدیم بوود و تا حدودی سنتی.مثلن آشپزخونه ش اُپن نیست ومن این مدلی خیلی دوس دارم یا در اتاقا از اونای هس که شیشه های رنگی داره.مثه مهندسیه خونه های...
-
چتر ذرّین دارم امّا غرق بارانم چو شمع.....
شنبه 9 دیماه سال 1391 12:40
این روزها حالِ خوشی ندارم، این دلِ صاب مرده هم گاهی هوایی میشود.دیشب خیلی دلم برایش سوخت.بیچاره بیشتر بی تاب می شود برای مکانها تا آدمها. بی تاب میشود برای کوچه و خیابان و محلّه،بی تاب میشود برای حوض وسط حیاط خانه،بی تاب میشود برای پنجره ی اتاقش،بی تاب میشود برای صدای باران روی شیروانی،بی تاب میشود برای صدای گنجشکهایی...
-
باران است...
سهشنبه 5 دیماه سال 1391 20:46
وه،بنازم نم نمِ موسیقی باران را گَرد می شوید این افلاکی، گرد می شوید این پاک، این بالایی، گردِناپاکی را، گرد غربت را، گرد دلتنگی را، رُستن و رَستن با این نم مشکل نیست، رُستم و رَستم در باران. من ندانستم، من مستم،یا باران؟!!
-
از همدردی تا انکار احساس...
دوشنبه 4 دیماه سال 1391 13:51
چن وقت پیش که شیراز بودیم،محمد داشت دوچرخه بازی میکرد که پاش گیر کرد تو این زنجیر منجیرای دوچرخه و زخمی شد.شروع کرد به گریه کردن،هرچی بهش می گفتم:چیزی نشده که یه خراشه کوچیکه ،خوب میشه.اصن هیییییچ ،صدای گریه ش بلند تر میشد.بهش گفتم :فک نکنم اینطوری که گریه میکنی درد داشته باشه ها.بیا یه چسب زخم میزنم روش خوب میشه.و...
-
بهترین هدیه
جمعه 1 دیماه سال 1391 14:38
دو دسته گل نرگس، بهترین هدیه ای که به عمرم گرفتم.یعنی از دیشب تا حالا همچنان ذوق مرگم.بوی عطرش خونه رو پر کرده .حیف نمیشه اینجا بوی عطرش رو به نمایش بذارم ...
-
سوگواری رنگین!
چهارشنبه 29 آذرماه سال 1391 23:39
آن روز دلگیر به خانه آمدم، بیچاره در خود دست و پا میزد ، انگار او را رهیدنی در کار نبود. دل،یکدله است و همه عالم هزل.... شرمنده میشوی، از دلت، از لحظه هایت، از خودت، اینجاست که دل، دلگیر می شود... پ.ن:از بچگی این آهنگ رو دوس داشتم.برو تو مایه های هفت ،هشت سالگی.سفر که میرفتیم شب که همه میخوابیدن بابام این آهنگو تو...
-
پژواک
سهشنبه 28 آذرماه سال 1391 10:05
دیوانگی طلیعه ی عقلی ست کهنه کار، عقلی که، عاقلانش از یاد برده اند... عقلی که بازتاب جنونی مقدّس است. "گر در سرا کس است، یک حرف هم بس است."
-
واسونَک..
یکشنبه 26 آذرماه سال 1391 15:16
واسونک، شعرِ محلی شیرازیه که در مراسمه عروسی بخصوص اگه سنتی باشه مهمان ها برا عروس و داماد میخونن. جِنگه،جِنگه ساز میاد از بالای شیراز میاد..... بشنوید، با صدای محمد نوری
-
جورِ دیگر باید دید.
شنبه 25 آذرماه سال 1391 09:34
سوم آبان آخرین روز کاریه من بود،صبکار بودم.استعفام رو که نوشتم و گذاشتم رو میز مترون گفت: باید تا وقتی که درخواست استعفات بررسی بشه بیای سر کار. گفتم:نمیام گفت:اینطوری غیبت میخوری وترک خدمت برات محسوب میشه و بعدم حکم اخراج... گفتم:ای بابا خانومه فلانی،ما که پیه همه چیو به تنمون مالیدیم،حکمِ کفن و دفنمم که بزنن نمیام...
-
سفر به خاطرات....
چهارشنبه 22 آذرماه سال 1391 19:21
گاهی وقتها لازم است که آدم چشمهایش را ببندد و با دو بال خیال پرواز کند به آسمان خاطرات خوبش.چقدر حال آدم خوب می شود. انگار در همان مکان،همان زمان و با همان آدمها هستی .گاهی با خودت لبخند میزنی ،گاهی با صدای بلند می خندی.هر چند ممکن است در همچین لحظاتی اگر کسی شما را ببیند دیوانه خطابتان کند،که اصلن مهم نیست. به نظر من...
-
بزن باران...
سهشنبه 21 آذرماه سال 1391 09:26
خورشید، با رشته های خویش، دامی تنیده بود. پاشید ابر،دانه در این دامِ زرنگار ناگاه، هفت رنگی چرخ آشکار شد. طاووس آسمانی،در دَم، شکار شد.... پ.ن:بارون قشنگی از صب داره می باره، بزن باران که دین را دام کردند،باصدای حبیب....
-
از سنّتهای دست و پا گیر....
دوشنبه 20 آذرماه سال 1391 10:30
چن روز پیش که رفته بودم دکتر تو مطب که منتظر نشسته بودم نوبتم شه،همصحبت شدم با یه خانم عرب زبان.اهل زرگان بوود .چن کیلومتریه اهواز.می گفت که امکانات خوبی ندارن و برا خیلی از کاراشون مجبورن بیان اهواز. از من پرسید که اهل کجاییو ،اینجاچیکار میکنیو از این سوالاا.بعد گفت: ازدواج کردی ؟گفتم:آره صحبت از ازدواج که شد سفره...
-
حکایت دل...
یکشنبه 19 آذرماه سال 1391 12:10
امروز دلتنگم . . . . دلتنگ . . . . نه دیگه این واسه ما دل نمیشه +دانلود
-
غبار آه...
شنبه 18 آذرماه سال 1391 21:28
من آه را، با حریق دل، به خاکستر نشانده ام و خاکستر را، در چشم روزگار، پاشیده ام. من خویشتن را،در عشق بسته ام. چگونه معمّای هستی را نمی توانم گشود؟!!
-
سوگند که خون او نخواهد خفتن....
جمعه 17 آذرماه سال 1391 21:17
گفته بودند ساعت پنجِ صبح به مصلای اهواز می رسد.بعد از نماز صبح رفتم خبری نبود.شنیدم که ازدحام جمعیت در راه مانع به موقع رسیدنش شده بود.برگشتم. خبرش را دنبال می کردم و بالاخره ساعت پنجِ بعد از ظهر رسید.ساعت ۶ رفتم به مصلا خیلی شلوغ بود زیاد جلو نرفتم. می درخشید.نمیدانم چرا ولی انگار جان داشت.انگار حرفهایم را می فهمید....
-
شادی...
پنجشنبه 16 آذرماه سال 1391 18:43
چن وقت پیش یکی از همکارای کوروش تماس گرفت که بیایین منزل ما دور هم باشیم و از این حرفا.ماهم که از خدا خواسته زود شال وکلا کردیم واسه رفتن .به کوروش گفتم بریم شیرینی فروشی جایی ،چیزی بخریم دست خالی نباشیم . رفتیم شیرینی فروشی هما ،و مثل همیشه از اونجایی که مشکل جای پارک و این دنگ و فنگا هس من تنها پیاده شدم و رفتم واسه...
-
بهار در آشیانهء پاییز...
چهارشنبه 15 آذرماه سال 1391 01:44
درخت، برگ گریست. و اشکهایش دامان باد را تر کرد. بهار در آشیانهء پاییز، بال و پر می ریخت!... مزایجان یه شهر نسبتا کوچیکه در شمال شرق استان فارس ،خیلی جای قشنگیه ،پاییزش خیلی قشنگه.
-
آغازی نو...
سهشنبه 14 آذرماه سال 1391 12:32
یادمه اولین باری که اومدم اهوازاینقد غر زدم که همه کلافه شده بودن.اینقد گرم بود که نمیشد حتی یه لحظه از ماشین پیاده شی.فک کنم دما به پنجاه درجه می رسید اون موقه بلا به نسبت تمام مردم مهربونو خونگرمو صمیمیه اهواز و دور از جوونه شما، شهر بوی گووه می داد، واقعن بووی گوووه میدادا! یعنی اوضا داغووون بود. غر زدنای منم تموم...