حرفهای نا تمام...

چقدر لحظه هایمان بی برکت شده.انگار زمان می دود و من به دنبال زمان.چشمهایم را که باز میکنم هنوز چیزی ندیده ام باید ببندم. من می مانم و کوله باری از کارهای به جا مانده .من  می مانم و حسرتهای همیشگی آن شاعر گتوندی ،همان دیر شدنهای زود. 

 

 عوض شده ، روزگارمان عوض شده .انگار زمان هم مانند خیلی های دیگر گریبان گیره  

قحطی ست.ای کاش یوسفی می بود و چاره ای می اندیشید.  

 

چقدر سخت است این لحظه های بی برکت را نفس کشیدن .عینه جان کندن می ماند.عینه جان کندن....

 

 

نظرات 5 + ارسال نظر
رویا دوشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 01:15 ب.ظ

لحظه های بی برکت اما پر عظمت...عظمتی عمیق و بلند ،به روشنایی چشمانت...
هر قدر چشمی روشن تر گردد...عظمتی بلند تر بر می خیزد...

*همیشه نوشته هات،حتی اگه با دلخوری و آشفته حالی هم که باشه...به نقطه های روشن و یه نگاه متفاوت رو با خودش همراه داره.
لحظه هات به زیباییه دلت مهربونت همیشه ایام.


حرفات همیشه امیدوار کننده س مرسی رویا جون.
همون رهایی که ازش گفتی از همین نقطه های روشن آغاز میشه..ایشالا که همینطور که میگی باشه.

belladona دوشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 07:20 ب.ظ

هی دختر تو چقده قشنگ می نویسی از کجا میاری اینا رو که اینقدر به دل می شینه؟(تست هوشه اینجوری نگاش نکن)
فاطی تا همین چند وخ پیش من تو اتوبوسای خط واحد زندگی می کردم انگار، همش رفت و امد و به معنای واقعی زمان بی بر کت شده بود واسم حالا نه که فک کنی الان خیلی اوضام خوبه نه الان واسه یه کار فوق برنامه!از دو هفته پیش باس وقت بگیرم از خودم واسه خودم با ذکر این نکته که الان بیشتر استرس دارم تا مشغله حالا تو فک کن تو این هیلی بیلی چی سر آبجی و احساساتش اومد طفلی :(

فدات شم.
همه یه جور درگیر هستیم.باور کن ،منتها بعضی آدما برا فراموش کردنه این استرس های کوفتی لااقل واسه چند ساعت یا حتی چند لحظه و انرژی گرفتن تدابیری می اندیشند جیگره من.حالا هر کس به طریقی .ولی من حتی وقتی برای اجرا این تدابیر هم وقت ندارم

باور میکنی دیشب اینقد به یادت بوودم احساس میکردم آروم نیستی.منتها فرصت نشد تماس بگیرم باهات. حالا امشب

یاسی دوشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 11:54 ب.ظ

فاطی گفتی زمان تند میدوه و بهش نمیرسیم و بی برکته یاد یه همکارم افتادم .خیلی باحاله .الان همش داره میگه کی عید میشه.هر روز میگه 60 روز مونده به عید .59...58..بعد که عید میشه میریم سر کار میگه کی این سال جدید تموم میشه[:12ماه...11ماه..اصن یه وعضیییی.
چه کنیم فاطی جون باید بگیم دنیا یه چند لحظه وایسا عقب افتادیم....


بدبخت این زمان و دنیا هم از دسته موجوداتی مثه ما عاصی شده

موبیوس کبیر سه‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 07:26 ب.ظ http://drstrangelove.persianblog.ir/

به نظر من زمان مثل کش تومبونه. یه موقعهایی هی کش میاد و آزاردهنده میشه. اما یه موقعهایی هم در میره و شلوار آدم از پاش میوفته
من اولین بار اینو با اَل در میون گذاشتم. گفتم رو نظریه «زمان کش تمبونی» کار کنه. رفت نشست روش کار کرد. اَل گفت بیا یه شوخی جدی بکنیم گفتم چیکار کنیم؟ گفت اسمشو میذاریم «نسبیت خاص» بچه مثبتای پرینستون رو میذاریم سر کار. تا همین اواخر عمرش هر موقع همو میدیدیم می گفت موبی یادته نظریه ات؟ منم می گفتن هوم
البته کسیو که بیشتر از همه اسگل کردیم استیو بود که تازه قبول شده بود. یعد یه مدت ام اس گرفت الانم ویلچریه اما هنوز اسگل شر و ورای منو ال مونده


فک کنم این آل بنده خدا بس که رو نظریه تو کار کرده بود موهاش پِت شده بود(پت اصطلاحی ست شیرازی به معنای موهای شانه نکرده و در هم)
ببین حالا ملته دانشمند رو هم سرکار میذاره استیو رو چه کار داری ؟

مرتضی چهارشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 01:47 ق.ظ http://kooris-6.blgsky.com

سلام!
واقعا زمان بی برکت شده !
خیلی غمگینانه بود...

سلام.
آره والا .این غمه میگیره و ول میکنه دیگه.ایشالا دل شما همیشه شاد باشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد