خاطرات ماندگار..

حدود ساعت ۱۲ نیمه شب بود که به مدینه رسیدیم.حاج آقای کاروان گفت:میدونم خسته هستید ولی اونایی که دوس دارن تا نیم ساعت دیگه آماده باشن بریم مسجد النبی یه سلام بدیم و برگردیم. 

 

خستگی برایم معنایی نداشت.وارد اتاق که شدم سریع غسل کردم،لباس سفید پوشیدم.شال وچادر سفید سر کردم و آماده رفتن.نگاهی به آینه انداختم، بی دلیل به یاده حرف پدرم افتادم که : 

وقتی سلام می دهی و میگویی السلام علیک...ک در عربی برای مخاطب زنده به کار میرود.  

یعنی وقتی میگویم السلام علیک یا رسول ا... من به رسولی سلام میگویم که در مقابل من است و زنده.خیلی حس خوبی داشتم وهم اتاقیم که معذور بود از آمدن گفت: فاطی داره حسودیم میشه این کارا چیه برو دیگه.لبخندی زدم و رفتم... 

نزدیک بوود، پیاده رفتیم،( آنقدر نزدیک که از پنجره ی اتاق گنبد خضری دیده میشد).به مسجد که رسیدیم کفشهایم را بیرون آوردم وبه دست گرفتم. 

گنبد خضری، زیبایی خاصی داشت.ایستادم و سلام دادم:السلام علیک یا رسول ا....و دیگر زبان قاصر بود از گفتن، همانجا زانو زدم و نشستم.تا صبح نشستم .من بودم و گنبد خضری با آن عظمت و قبرستان بقیع با آن غربت.  

 

مرور کردم هر آنچه که میدانستم از محمد(ص)و آل محمد(ص).  

 

محمد(ص) آن دّره یتیم که هرگز دست محبت پدر را بر سرش احساس نکردو خیلی زود دامن پر مهر مادر را از دست داد.آن طفل یتیم که وقتی حلیمه سعدیه دایگی او را پذیرفت برکتی سرشار به سوی خانواده اش سرازیر شد. 

 

محمد(ص)،پیامبر عظیم الشانی که چون "ابوالحکم"راه عداوت و کینه توزی با او را در پیش گرفت 

ردای" ابوجهلی "بر قامت ناموزون او موزون آمدو" روزبه "مجوسی پارسی چون جام محبت او را لاجرعه سر کشیدخلعت (سلمان منا اهل البیت) راتا ابدیت بر دوش نهاد. 

 

محمد(ص)نور است،نوری که حصار زمان و مکان رااز میان برداشته"مُخیریق"و" اِدواردو" را در یک صف و"کعب ابن اشرف یهودی"و"سلمان رشدی"را در صف دیگر نشانده و سرنوشت "کعب الاحبار"و "تمیم داری" را با "گلدزیهر" و "نولدکه" در این دوران با هم گره زده است.و آل محمد(ص)،آنان که عدل و همسنگ قرآن هستندو یکی از دو چیز گرانبها وسنگین وزنی که پیامبر بعد از خودباقی گذاشت. 

 

آنان که پیامبر جسم وجان آنان را برای اثبات حقانیت و رسالت خود در برابر نصارای نجران به میدان آورد.آنانکه سوره ی مبارکه "هل اتی" در شان و منزلت آنان نازل گردید .آنانکه غربتشان بیش از هر چیز حقانیتشان را ثابت میکند..... 

  

اصلن من کجا و گفتن از محمد(ص) و خاندان مطهرش کجا.چه کنم !!! رفتم به حال و هوای مدینه و مسجد النبی و بقیع  .دل سر به هوا شد و گستاخ، خواست که بگووید ..... 

 

خدایا در این شب عزیز همه ی ما رو از برکات وجود این عزیزان بهره مند کن. 

عید همه دوستان مبارک .من رو هم دعا کنید....

 

 

  

 

 

نظرات 12 + ارسال نظر
یاسی دوشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:31 ب.ظ

میگم فاطی جونم تو احتمال میدم دختر مارکوپولو باشی.
اینقدر قشنگ نوشتی که میشه از تک تک کلماتش پاکیه حرفات و حس عمیق و زیبات و فهمید.اینقدر زلال گفتی که برق چشمات و از لابلای واژه هات میدیدم.ایشالا هر چی میخوای خدا بهت بده.سلامتی .عشق.زندگی با عزت.آرامش و شادی .
عیدت مبارک عزیزم

belladona سه‌شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 01:38 ق.ظ

سلام دختر مارکوپلوو جونم
عیدت مبارک عشقم
خیلی خوش به حالت فاطی ای خدا بگم چیکارت نکنه که من هی بهت حسودیم میشه

korosh سه‌شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:18 ق.ظ

میبینم هدیه 5میلیونی به جیب میزنی

فاطمه چهارشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 02:54 ق.ظ

من رفتم اونور پاسخ بدم میگفت دسترسی غیر مجاز
نمیدونم چون نصف شب بود غیر مجاز بووود؟!!

یاسی جان فک کنم این نسبتم با مارکوپولو دیگه تموم شد البته در حال حاضر، فعلن راهه پس و پیش ندارم.ایشالا قسمتت بشه بری.من تا الان حسی که اون موقع داشتم رو تجربه نکردم.اصن یه حال و هوای خوبی داره.ممنون عزیز عید توام مبارک.

بلادونا جونم .جیگر طلای من یعنی قسمت میشه من تو رو ببینم دوباره.ایشالا که میشه.
عید توام مباک خانووم.

میگم کوروش این حرفه اصن چه ربطی به اینجا داشت؟
نه خدا وکیلی چه ربطی داشت؟عیدت مبارک

یاسی چهارشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 07:43 ب.ظ

به به فاطی جونم زود بگو جریان این هدیه چیه؟؟؟؟(آیکون آدم فضول)بووووووووووووووس

قربونت

belladona چهارشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:57 ب.ظ

آقا کوروش خوب خودتون بگین این قضیه 5 ملیونو دیگه نمی گین آدم دلش هزار راه میره؟

korosh پنج‌شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 02:07 ب.ظ

والا بلادونا خانم چند وقت هست میخواستم یه هدیه برا فاطمه بخرم نمیدونستم چی دوس داره .از یه تک پوش هست چیه نمیدونم خانوما چی میگن النگو؟خوشش اومد خریدم براش .قیمتش اصلا مهم نبود بیشتر یا کمتر بودنش .مهم این بوود که خوشش اومده بود و دوسش داشت.

دستت درد نکنه عزیز.ممنونم بابت همه ی خوبیهات

یاسی پنج‌شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 05:21 ب.ظ

واییییییییییییییییییییییییییییییی دست آقا کوروش درد نکنه.
این آهنگ تقدیم به شما 2آدمه مهربون:
چه حس خوبیه
اینکه تو هستی و
عاشق تر از خودم
پیشم نشستی و
عادت میدی منو
به مهربونیات
تا من نفس نفس
دیوونه شم برات

دست شما هم درد نکنه خانووم.
و امید در تو سه بعدی ست.....

belladona جمعه 13 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 06:28 ب.ظ

وای خدا مرسی آقا کوروش دستتون درد نکنه که هوای فاطی جون مارو دارین
فاطی جونم مبارکت باشه ایششششالله عخشم

سلامت باشی

یکانی جمعه 13 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:09 ب.ظ http://yekaniy.blogsky.com

اتفاقا منم همین حس رو تجربه کردم اما نمی دونم من هیچ وقت اون احساسی رو که تو مکه داشتم توی مدینه نداشتم .... دست خودم نبود دوست داشتم تمام وقت توی مسجدالحرام بشینم و به کعبه نگاه کنم ... اصلا سیر نمی شدم .... کاش بشه دوباره

منم دقیقن تو مکه این حسو داشتم.ولی مدینه احساس غربت نمیکردم مکه چرا غربت رو حس میکردم.یادش بخیر....

ممدوسین شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 05:08 ب.ظ http://qalamrizha.blogspot.com

حس خاص و البته منحصر به فردیه. من این حسو نزدیک ضریح امام حسین داشتم. نوشتم تو سفرنامه عراق فک کنم

نزدیک ضریح امام حسین.....
هیچ حسی به پای این حس نمیرسه ،تجربه ش نکردم،اصن نمیتونم تصورش رو کنم،خیلی لیاقت میخواد.

سفرنامه های عراق رو خوندم ولی متاسفانه تلاشم برا کامنت گذاشتن بی نتیجه بوود.وقبل از اینکه جیگرم له بشه بی خیال شدم

ممدوسین سه‌شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 01:12 ب.ظ http://qalamrizha.blogspot.com

ای وای...
یعنی جیگروت لِــــــــه کِردُم آبجی؟
خدا بزنه سرم ووووووووووی


خدا نکنه کاکو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد