انگار خودت نمی شود که باشی ، می شودها، امانمی گذارند که باشی.
یادت را کسی نمی بیند.
یادِ صدایت را،یادِ نگاهت را،یاد همربانیت را،
یادت با خیال راحت در خاطرم می ماند،
چقدر یادت آرام است و با وقار،درست مثله خودت...
می گذارمش گوشه ی قلب کوچکم
می ماند برای همیشه...
هرجا که باشی...
هرجا که باشم...
می ماند برای همیشه...
سالهاست،من نشسته ام در انتظار،
اما....نیست،
بارهیچ سایه ای به دوشِ راه نیست،
یوسفی به جز خیال
در زلال ژرف چاه نیست،
نیست،
نیست،
نیست،
آه! نیست...
وقتی بودنش،آرام آرام ، می میرد
دیگر
شکستنش هم صدا ندارد،
آری!
این بودن است که می میرد
او را
در عرش چال خواهم کرد
شاید...